سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فریاد سکوت












قسم به چشمان سرخت اسماعیل عزیزم ، که آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو رفتی خواهد تابید..

قسم به موهاس سفیدت که مدتی هم سرخ بودند

که آفتاب روزی...

کخ آفتاب روزی بهتر از آن روزی که تو مردی خواهد تابید..

ای آشنای من در باغهای بنفش جنون و بوسه!

ای دراز کشیده بر روی تختخواب فنری بیمارستان مهرگان!

ای آزادی خوان فقیر بر روی پله های مهربان!

ای اشکهای تنهای سپرده به نسیم باغ تیمارستان!

ای شاعرتر از شعرهای خود و شعرهای ما!

ای تباه شده در دانشگاه ، در مدارس ، در کافه ها میخانه ها و در محبت زن و فرزند و دوستان نمک نشناسی چون ما...!

ای امیدوار به این خیال که زمانی استالین در خیابان های چرچیل ظهور خواهد کرد..

و رفقا برای معالجه شاش بندت تو را به مسکو خواهند فرستاد!

یادت صبحانه ایست که در روز اول انقلاب خوردم..

خاطره ی مرگت آب غسلی است که شهیدی سوراخ سوراخ شده در انقلاب را دادم..

بلند نشو از رختخوابت!

...

ای پدر زخمی کبوتران گریان ایران!

ای شعرخوان سی سال پیش برای کارگران!

وقتی که باید از آنان امضا می گرفتی که شعرت را می فهمند..

که شعری هست که کارگران هم می فهمند..

ای تبعید شده از شانه ی سوخته ی کویر به روسپی خانه ی تهران!

تهران تو را پیش از آنکه بمیری به گوری گمنام به گوری گمنان بدل کرد..

بلند نشو از رختخوابت..بلند نشو!

اما به من بگو گورت کجاست تا ابریشمی از کلمات بر ان بریزم..

....

...


نوشته شده در دوشنبه 89/11/25ساعت 9:7 صبح توسط فریاد سکوت نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت